آهوی عشق

آهوی عشق اثر ترانه سرای ایران زمین خانم زویا زاکاریان است که با آواز گیرا و دلکش خانم فائقه آتشین "گوگوش" سروده شده. این هم مختصری در مورد خانم زویا زاکاریان: زویا زاکاریان در خانواده ای ارمنی به دنیا آمد که پدر و برادر او نوازنده بودند و مادرش خواننده گروه کر بود. زویا زاکاریان نوشتن شعر و نمایش نامه را از نوجوانی آغاز کرد. در ١٧ سالگی یکی از نمایش نامه های او بر روی صحنه ی تئاتر رفت.او تحصیل در رشته ی پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز را رها کرد و به تهران بازگشت تا تحصیل در رشته ی نمایش نامه نویسی را تحت نظر پروفسور خلیل محمد دیلمقانی که یکی از بهترین اساتید رشته ی نمایش نامه نویسی بود ادامه دهد.
***


در پي آهوي عشق، صيادِ آواره شدم
تا کجا بايد دويد؟ يا رب بيچاره شدم
من عقابم، شاهپر قله نشين بي شکست
ريشخند بچه آهويي به يکباره شدم
بال من بي سايه شد از بس که افتادم به خاک
کنج خانه مرغ بي پرواز و بيکاره شدم
من که از سي پارهء قرآن نخواندم يک کلام
پرپر عشقم چنان کردي که سي پاره شدم
صد هزار رحمت به تير ناصواب دشمنم
اندکي مرهم، مداوا ميکند زخم تنم
تير بي انصاف عشق تو نشسته قلب من
کاريگر نيست هر چه مرهم من به اين زخم ميزنم
اين حواس و هوش من با تو چه آسان ميرود
پا به پاي سايه ات عمرم شتابان ميرود
در پي آهوي عشق، صيادِ آواره شدم
تا کجا بايد دويد يارب بيچاره شدم

شکسپیر

"سخن گفتن کافی نیست بلکه باید راست گفت."

شراب نور

شعر زیبای شاعرۀ محبوب ایرانی خانم سیمین بهبانی را که هنرمند فقید افغان احمد ظاهر با حنجره طلایی خویش سروده خیلی دوست دارم. امروز وقتی به طرف محل کار می آمدم این سرود زیبا را از یک دکان کست فروشی که در نزدیکی خانه ما واقع شده شنیدم. باید گفت که احمد ظاهر در نزدیک ساختن مردمان سرزمین های پارسی زبان نقش بزرگی داشته است. و اکنون که او در میان ما نیست همیشه یادش را گرامی و روحش را شاد بداریم.
***
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه زنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

سیمین بهبهانی